جامه ی عشق ...
جامه ای بافتم
تاروپودش ازعشق
ریسمانش از عشق ...
خواستم تا به" تو "
هدیه کنم
لیک دیدم که درآن گوشۀ باغ
لاله ای پنهانی
بانسیمی گفت
جامه عشق برازنده ی هرقامت نیست
جامه ای بافتم
تاروپودش ازعشق
ریسمانش از عشق ...
خواستم تا به" تو "
هدیه کنم
لیک دیدم که درآن گوشۀ باغ
لاله ای پنهانی
بانسیمی گفت
جامه عشق برازنده ی هرقامت نیست
قطارﮯ سمت خدا میرفت ،
همـﮧ مردم سوار شدند ،
وقتـﮯ بـﮧ بهشت رسید همـﮧ پیاده شدند
یادشان رفت مقصد خدا بود نـﮧ بهشت!
امروز باز هم پستچی پیر محله مان نیامد
یا باید خانه مان را عوض کنم یا پستچی را …
تو که هر روز برایم نامه می نویسی …
مگه نه ..؟
" حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ...
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست " آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ... " حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب!!
می خوام یکی رو بکشم، چشاش مث شما باشه
نقاش چشم شما، فقط باید خدا باشه
من می دونم نمی دونید چقدر شما رو دوس دارم
کم کمش فکر می کنم قد ستاره ها باشه
من شنیدم می خواین از عشقتون دس بکشم
واسه یه عاشق می تونه این بدترین بلا باشه
من می دونم اونکه می خواین باید حیا داشته باشه
چشاش باید سبز و موهاش رنگ خود طلا باشه
اما می خوام واسه یه بار جای شما نظر بدم
کاش به جای اینا یه کم عاشق و مبتلا باشه
من همیشه تو رویاهام سوالی از شما دارم
چرا می خواین دستای من از دستاتون جدا باشه ؟
راستش می ترسم ولیکن، شما کسی رو دوس دارین ؟
الهی که تصورم واسه آره، خطا باشه
الهی که یه روز بگید دوسم دارید حتی یه کم
تنها تقاضام از خدا، شاید همین دعا باشه
انقد دلم می خواد یه بار بهم بگید کجا بودی ؟
بگم که جز پیش شما دل می تونه کجا باشه
آخر یه شب جواب دادید به نامه های بارونیم
مثل شما فقط می شه تو شهر قصه ها باشه
شاهزاده ی رویاهای نقره ای و خیس شبام
شما سفیدید، همه ی دنیا باید سیا باشه
کوه بلند بیستون، با هفت تا طاق آسمون
باید پیش چشم شما بشکنه، خم شه، تا باشه
صدای نازتون داره، قلب منو می لرزونه
مگه می شه این لرزیدن فقط مال صدا باشه ؟
یه جور تو قلبم اومدید که راه برگشت ندارید
فکر می کنم این اومدن فقط کار خدا باشه
یه عصر پاییز بذارید سر بذارم رو شونتون
بذارید این دیوونتون مثل پرنده ها باشه
دیگه گذشته از جنون، رد شدم از دیوونگی
یقین دارم که جام باید توی بیابونا باشه
پشت در قلب شما، نشستم و در می زنم
خدا کنه واسه من، دیوونه اونجا جا باشه
به چشمای دریاییتون، یه کم دقیق نگا کنید
شاید یه ماهی اونجاها تو عالم شنا باشه
نگاتون آخر منو کشت به هر کی که دیدید بگید
بذارید اسمم لااقل جزو دیوونه ها باشه
دیوونه ای که واستون عمرشو، جونشو گذاشت
تا که یه بار بهش بگید من می خوامت بیا باشه
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
دومین روز بارانی چطور؟پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.
و سومین روز چطور؟گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد. وچند روز پیش را چطور؟به خاطر داری؟که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..
دکتر علی شریعتی
مطمئن باش و برو، ضربه ات کاری بود، دل من سخت شکست...
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی،
به من و عشقی پاک، که پر از یاد تو بود
و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود،
تو برو.
برو تا راحت تر تکه های دل خود را آرام سر هم بند زنم...
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت

همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت
دستــــت را بیـــــــاور ....
مردانه و زنانه اش را بی خیـــــــال
دســـــت بدهیم به رسم کودکــــــــــی ...
قرار اســــــت هــــوای هم را بی اجــــــــازه داشته باشیـــم ...♥
... ...

دوســـتـــت دارم را برای هر دویــــمـــان فرستادی
هم مـــن , هــــم او
خـــیـــانــــت میکردی یا عــــدالتت بود؟؟
...

لحظه دیدار نزدیك است.
باز من دیوانه ام،مستم.
باز میلرزد، دلم، دستم.
بازگویی در جهان دیگری هستم.
های!نخراشی بغفلت گونه ام را تیغ!
های،نپریشی صفای زلفكم را،دست!
آبرویم رانریزی دل!
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیك است.
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من
من خودم هستم و .............
تنهايي و يك حس غريب
كه به صد عشق و هوس
مي ارزد.
و اما سکوت شب...
شب پر از سکوت است و سکوت به مثابه فضای ژرف فرزانگی
شب پر از سکوت است و سکوت سرشار ازفریادها
و ...
و
آیا در این سکوت فریادی شنیده می شود؟؟؟
و حدس می زنم شبی مرا جواب ميكنی
و قصر كوچك دل مرا خراب ميكنی
سر قرار عاشقی هميشه دير كرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب ميكنی
من از كنار پنجره تو را نگاه ميكنم
و تو به نام ديگري مرا خطاب مي كنی
چه ساده در ازای يك نگاه پاك و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب ميكنی
به خاطر تو من هميشه با همه غريبه ام
تو كمتر از غريبه ای مرا حساب ميكنی
و كاش گفته بودی از همان نگاه اولت
كه بعد من دوباره دوست انتخاب مي كنی...
دختری به مادر گفت:
مادرم عشق چیست؟
مادرش اندکی رفت به فکر... گفت با نگاهی پر مهر
دخترم! عشق فریاد شقایق هاست... عشق بازگشت پرستوهاست
عشق لذت تداوم هاست ...مادرم عشق تپش قلب ادمی تنهاست
عشق عروس حجله تنهایی انسان هاست.......عشق سرخی گونه نای ادمی رسواست
دخترم تو چه می دانی ... عشق لذت انسان بودن است
تو نمی دانی عشق نغمه های قلب قناری هاست
راستی دخترم تو چرا پرسیدی؟
دخترک با گونه های سرخ ... با کمی لبخند گفت:
اخر پسر همسایه با نگاهی عاشقانه گفت : دوستت دارم
بی درنگ مادر یاد بی مهری شوهر افتاد
یاد ان سیلی سرخ.......یاد ان عشق حقیر......یاد ان قلب بی مهر و وفا
گفت دخترم عشق سرابی در دل دریاست....
شاید............... بنده من نماز شب بخوان و آن ۱۱ رکعت است. بنده:
خدایا! خسته ام! نمی توانم.
بنده من، ۲ رکعت نمازشفع و ۱رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا! خسته ام! برایم مشکل است نیمه شب بیدارشوم.
بنده من قبل از خواب این۳ رکعت را بخوان. بنده: خدایا ۳ رکعت زیاد است.
بنده من فقط ۱ رکعت نماز وتر بخوان. بنده:خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا
راه دیگری ندارد.
بنده من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا! من در رختخواب هستم، اگر بلند شوم خواب از سر من می پرد.
بنده من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.
خدایا! هوا سرد است، نمیتوانم دستاهایم را از زیر پتو بیرون بیاورم.
بنده من در دلت بگو یا الله، من برایت نماز شب حساب میکنم.بنده اعتنایی
نمیکند و میخوابد.
ایزدیکتا می فرماید: ملائکه من ببینید من آنقدر ساده گرفته ام، اما او
خوابیده است. چیزی به
اذان صبح نمانده او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده.
ملائک: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید.
پروردگار: ملائکه من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.
فرشتگان:پروردگارا باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را میگویند.
خداوند: هنگام طلوع آفتاب است ای بنده من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود.
و سرانجام خورشید از مشرق سر بر می آورد.
ملائک:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
احد متعال می فرماید:او جز من کسی را
ندارد شاید توبه کرد...