...
شیشه ای میشکند...یک نفر میپرسد...چرا شیشه شکست؟....مادری میگوید
شاید
این رفع بلاست...یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه پنجره را زود شکست...
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست...عابری خنده کنان می آمد....تکه ای
از
آن را برمیداشت...مرحمی بر دل تنگم میشد...اما امشب دیدم...هیچ کس هیچ نگفت...
قصه ام را نشنید...از خودم می پرسم...آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم
کمتر است؟؟؟
شازده کوچولو می گفت :